دلم اي دوست تو داني که هواي توکند

شاعر : منوچهري

لب من خدمت خاک کف پاي تو کند دلم اي دوست تو داني که هواي توکند
بخورد بر ز تو آنکس که هواي تو کند تا زيم، جهد کنم من که هواي تو کنم
شايدم هر چه به من عشق و ولاي تو کند شيفته کرد مرا عشق و ولاي تو چنين
نگذارم که کسي قصد جفاي تو کند نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کني
تن هواي دل و دل جمله هواي تو کند تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
مشتري بندگي بند قباي تو کند زهره شاگردي آن شانه و زلف تو کند
ور کند هيچ کسي، زلف دوتاي تو کند رايگان مشکفروشي نکند هيچ کسي
آن که آن زلف خم غاليه ساي تو کند بابلي کرد نتاند به دل مرده دلان
تا چو تو، چاکر تو نيز دعاي تو کند چه دعا کردي جانا، که چنين خوب شدي
ملک مشرق بيمست که راي تو کند از لطيفي که تويي اي بت و از شيريني
طالع سعد، همه سعد عطاي تو کند ميرمسعود که هرچ آن تو ازو ياد کني
خسروي تو دل تو راهنماي تو کند به همه کار تويي راهنماي تن خويش
با بها دولت را فر و بهاي تو کند با شرف ملکت را سيرت خوب تو کند
گرز هشتاد من قلعه گشاي تو کند به يکي زخم شکسته سر هفتاد سوار
نيزه‌ي بيست رش دستگراي تو کند جگر بيست مبارز ستدن روز مصاف
کاروانگاه به صحراي رجاي تو کند کاروان ظفر و قافله‌ي فتح و مراد
کز خطا دور ترا ذهن و ذکاي تو کند نرود هيچ خطا بر دل و انديشه تو
جز به نيکي نکند، هر چه قضاي تو کند آن خدايي که کند حکم قضاي بد و نيک
که دل او نيت و قصد عناي تو کند سنگ باران عنا بارد بر فرق کسي
خدمت وشغل غلامان سراي تو کند ملک روم به مصر آمد و خواهد که کنون
وان جهان، من به يقينم که براي تو کند اين جهان کرد براي تو خداوند جهان
هر چه از فضل و کرم، با تو خداي تو کند همه عدلست و همه حکمت و انصاف تمام
از لطف آنچه کند با تو سزاي تو کند بيش ازين نيز به جاي تو لطف خواهد کرد
زانکه ضايع نشود، هر چه به جاي تو کند نعمت عاجل و آجل به تو داد از ملکان
ملک العرش تواند که جزاي تو کند نتواند که جزاي تو کند خلق به خير
شرف آن را بفزايد که ثناي تو کند من رهي، تا بزيم، مدح و ثناي تو کنم
اين جهان زير نگين خلفاي تو کند شادمانه بزي اي مير، که گردنده فلک
همه برجان و تن و عمر و بقاي تو کند ملک العرش، چوبرخيزي هر روز، ثناي